بسيار روشن است كه تا اواخر سده سوم هجرى، شيوه غالب در تفسير قرآن، استناد جويى به روايات تفسيرى و نقل گرايى بود. هر چند در پارهاى از آيات و در بخشهايى از احاديث و اخبارى كه به تفسير و تطبيق آيات مىپرداختند، رگ و ريشههاى تفسير عقلى را مىتوان ديد، اما آنچه غالب و رايج و مقبول همگان بود، همان روش و شيوهاى بود كه اكنون به تفسير مأثور شهرت دارد. اگر بتوان ادوار تفسير را در چهار عهد خلاصه كرد، بدين قرار خواهد بود:
ويژگى اين دوره، پراكندگى و تفسير آيات در قالب پرسش و پاسخ است. در سالهاى حضور پيامبر(ص) در ميان مسلمانها، هر از گاه از ايشان درباره مفهوم و منطوق آيهاى سوءال مىشد و حضرت با توضيحات خود، عطش علمى مسلمانان را فرو مىنشاند.
دليل عمده مسلمانان و صحابه در رجوع به پيامبر(ص) براى فهم بهتر آيات، عمدتاً دو عامل بود: نخست اينكه در قرآن، آياتى وجود داشت كه وظيفه تفسير و تبيين آيات را بر عهده پيامبر مىگذاشت؛ از جمله آيه مشهور سوره نحل: ... و أنْزَلْنا إلَيْكَ الذّكْرَ لِتُبيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إليهِمْ لَعَلّهُم يَتَفكّرُونَ1؛ «و بر تو قرآن را نازل كرديم تا آنچه را كه بر مردم نازل شده است، بيان كنى و باشد كه بينديشند. » به فاصله يك آيه، بيشتر نيز از مخاطبان مىخواهد كه از «اهل ذكر» سوءال كنند. جز اين آيات ديگرى نيز در قرآن هست كه در همگى سخن از وظيفه مسلمانان در رجوع به پيامبر(ص) و تعهد رسول خدا(ص) در پاسخگويى به پرسشهاى قرآنى آنان است.
دليل و عامل ديگرى كه مسلمان را براى فهم دقيقتر و پاكيزهتر قرآن به سوى پيامبر(ص) مىكشاند، ايمان و اعتقاد به معصوميت ايشان بود و اينكه او از جانب خود هيچ سخن و تفسيرى را نمىگويد؛ چنان كه قرآن نيز به صراحت مىگويد او از جانب خود سخن نمىگويد2 و اگر بر ما سخنى بندد، راه را بر خون حيات در رگهاى او مىبنديم.3 مسلمانان اينك مىدانستند كه محمد(ص) جز به وحى و حق، سخن نمىگويد و نيز مىدانستند كه براى فهم قرآن، راهى معصومتر و بى خطرتر از اين نيست كه به حضور حضرت بار يابند و از او بپرسند. عامل نخست، انگيزه رجوع را پدپد مىآورد و عامل دوم صحت و عصمت محصول و برآورده مراجعه به پيامبر(ص) را تصديق مىكرد؛ زيرا «وجوب سوءال از آنان (پيامبر و اهل بيت) كه مفاد آيه شريفه است، مستلزم وجوب مقبول قول آنان و حجيت آن است؛ خواه به صورت فتوا، خواه به صورت روايت؛ چون اگر چنين نباشد، امر به سوءال يا وجوب سوءال، لغو مىگردد.»4 به ويژه آنكه در آن زمان، رقيب و شيوه هم عرض ديگرى به ذهن هيچ كس خطور نمىكرد.
تفسير قرآن در عهد رسالت، ويژگىهاى بسيارى دارد كه به تناسب موضوع و فضاى تحقيق حاضر، اشاره به برخى از آن ويژگىها لازم است. نخست اينكه تفسير قرآن در اين دوره كوتاه ـ اما پربركت و جاويدان ـ پراكنده صورت مىگرفت؛ يعنى درس و مجلس ثابت و مداومى براى تفسير قرآن برگزار نمىشد؛ بلكه مناسبتها و سوءالات موجب مىگشت كه پيامبر(ص) توضيح كوتاه ـ گاهى نيز بلند ـ درباره يكى از آيات يا موضوعات قرآنى بدهد. اين توضيح و تبيينها، گاه در مسجد، گاه در بازار، گاه در ميدان جنگ و گاه در خانه و خطاب به همسران است. پراكندگى و شناور بودن مخاطب، محيط، موقعيت، سوءال و... موجب گشت كه آنچه از آن دوره، ميراثِ آيندگان شد، مجموعهاى از روايات تفسيرى باشد كه جز معدودى از آيات را تفسير نمىكنند و اين مقدار نيز خالى از چند و چون نيست؛ زيرا روايات ـ بهويژه روايتهاى تفسيرى ـ هماره در معرض تحريف و تصحيف و جعل بودهاند.
ويژگى دوم در تفسير عهد رسالت ناظر بودن آن به پرسشها است. از آنجا كه نوع روايات نبوى در توضيح و تبيين آيات، پاسخ گونههاى پيامبر(ص) به سوءالات ريز و درشت مسلمانان بود، مىتوان تصور كرد كه تناسبِ زمانى در همه آنها مراعات شده است؛ يعنى پاسخها، متناسب به نوعِ سوءال و سطح انديشگى مخاطب اظهار مىشدند.
افزون بر همه اينها، در شمار آياتى كه پيامبر(ص) در ذيلِ آنها سخن يا خبرى را صادر فرموده است، بهشدت محل اختلاف است. ابن تيميه، به استناد آيه 44 سوره نحل معتقد است پيامبر(ص) همه آيات را تفسير فرموده است. طبرى، قرطبى، سيوطى5، علامه طباطبايى و بسيارى ديگر از مفسران و قرآن شناسان قديم و جديد، بر اندك بودن شمار روايات تفسير تكيه دارند. مرحوم علامه طباطبايى روايات تفسيرى منقول از پيامبر(ص) را 250 فقره مىداند6 و بلكه كمتر. در اين مقدار روايات تفسيرى، تكرار نيز وجود دارد و بسيارى ناظر به يك آيه هستند. بنابراين حتى اگر هر روايت را براى تفسير هر آيه كافى بدانيم، بدين ترتيب فقط 250 آيه، با تفسير نبوى آميخته است.
درباره تفسير پيامبر(ص) موضوعات ديگرى نيز قابل بررسى است كه از حوزه موضوعى كتاب حاضر بيرون است؛ اما آنچه محصول تحقيقات قرآن پژوهان و پارهاى تحقيقاتِ روش شناختى است، بدين شرح است:
«رسول خدا(ص) به همه معانى و معارف قرآن آگاه بوده و نخستين و برترين مفسّر قرآن بوده كه در عصر رسالت و تمام آن را تفسير و همه معانى و معارف و تنزيل و تأويل آن را بيان كرده است و حضرت على(ع) نيز آنچه رسول خدا(ص) بيان كرده، بدون كم و كاست دريافت و ضبط كرده است؛ ولى متأسفانه همه آن به ما نرسيده است و تنها اندكى از بيانات آن حضرت در تفسير قرآن، در ميان رواياتى كه سند معتبر ندارند، به ما رسيده است كه بدون ترديد از منابع ارزشمند تفسير در عصر ما به شمار مىآيد. ولى بايد توجه داشت كه همه آنچه در تفسير آيات از آن حضرت نقل كردهاند، قابل اعتماد نيست؛ زيرا روايت شده كه در زمان پيامبر(ص) آن قدر بر آن حضرت دروغ بستند تا اينكه وى ميان مردم به سخنرانى ايستاد و فرمود:
ايها الناسُ قَدْ كَثُرَتْ عَلىَّ الكذابة7؛ فَمَنْ كَذَبَ عَلىَّ مُتَعمدّاً فَلْيتبوّءْ مَقْعَدُه مِنَ النّار8؛
اى مردم كسانى كه بر من دروغ مىبندند، فراوان شدهاند. هر كس عمداً بر من دروغ بندد، بايد جايگاه خود را در آتش قرار دهد.
اين روايت به هر حال دليلى است قطعى كه نشان مىدهد بر رسول خدا(ص) دروغ بستهاند؛ زيرا يا رسول خدا(ص) اين روايت را فرموده است كه به فرموده آن حضرت كسانى كه بر آن حضرت دروغ بستهاند، زياد بودهاند، و يا نفرموده است كه در آن صورت، خود اين روايت شاهدى است مبنى بر اينكه بر آن حضرت دروغ بستهاند. بنابراين، در بين روايات تفسيرى منسوب به ايشان، تنها به رواياتى مىتوان اعتماد كرد كه از طريق متواتر يا قراين قطعى، صدورشان از آن حضرت يقينى باشد، يا دست كم از طريق راويان موثق به ما رسيده باشد. »9
مرجعيت واحد و مقبوليت عام رسول خدا(ص) مانع از هر گونه اختلاف در فهم و تفسير قرآن مىشد؛ اما اين وضع، در عهد صحابه جاى خود را به اختلافات و نزاعهاى بسيار داد. شايد بتوان گفت به عدد اصحاب رسول خدا(ص) و به عدد مرامها و منشهاى صحابه، فهم قرآن متفاوت شد. گرچه در ميان اصحاب رسول خدا(ص) على(ع) نيز حضور داشت، اما نزاعهاى روزگار بر سر خلافت و مرجعيت دينى، مانع از اجماع امت بر يك تن شد.
عهد صحابه از ساعت نخست ارتحال پيامبر(ص) آغاز مىشود و تا سال 110 هجرى كه آخرين صحابى (ابوالفضل عامر بن وائله) دار فانى را وداع مىگويد10، امتداد مىيابد. در اين يك قرن، مسلمانان غير از استناد به قول نبوى، هرازگاه به لغت، عقل، قصص انبيا در كتب مقدس و آموزههاى ديگر اديان نيز استناد مىكردند. اما همچنان در حد ضرورت و نيازهاى مبرم روز بوده است و كسى در پى تدوين جامع تفسير قرآن نبود. بدين ترتيب، تفسير قرآن به نقل روايات نبوى و گاه استناد به لغت و شعر عرب منحصر مىشد.
ويژگى عمده و مهم اين دوره تفسيرى، همان پراكندگى و گسترش است. در ميان صحابه، آيات بيشترى در معرض تفسير و تبيين قرار گرفت و از طريق كسانى مانند حضرت على(ع) و فرزندان معصوم ايشان(ع) برشمار روايات تفسيرى افزوده شد. اين عصر را نيز بايد همچنان دوران تفسير نقلى و مأثور قرآن دانست؛ اگرچه نخستين نشانههاى عقل گرايى و تفسير اجتهادى را در اين دوران نيز مىتوان ديد. نيز استناد به لغت در اين دوره، رواج بيشترى يافت كه نمونههاى آن را در سخنان كسانى مانند ابن عباس، بسيار مىتوان يافت. 11
تفسير قرآن در عصر تابعىها، نظم و نسقِ شايانى يافت و بلندترين گامهاى خود را به سوى شكلگيرى «دانش تفسير» برداشت. مهمترين مفسران قرآن در اين عصر درخشان عبارتند از:
ـ مجاهد بن جبر مكى (متوفاى 104 هـ)؛
ـ سعيد بن جبير (متوفاى 95 هـ)؛
ـ سعيد بن مسيّب؛
ـ ابوحمزه ثمالى؛
ـ جابر بن يزيد جعفى؛
ـ حسن بصرى؛
ـ زيد بن اسلم عددى؛
ـ عكرمة مولى ابن عباس (متوفاى 105هـ ) ؛
ـ قتادة بن دعامه؛
ـ محمد بن كعب قرظى.12
در تفسيرهاى مكتوب و شفاهى اين دوره، بهخوبى نمونههاى آشكار تفسير اجتهادى را مىتوان يافت.
توجه به قراين عقلى در ميان تفاسير اين دوره بسيار است. براى نمونه، برخى را ذكر مىكنيم.
مجاهد، در تفسير آيه إلى ربّها ناظِرة13، نگاه به خداوند را به «انتظار ثواب اخروى» تفسير مىكند.14 دو قرن بعد، شيخ طوسى نيز در تفسير تبيان، همين تفسير را برگزيده، بهتفصيل شرح مىدهد.15
نيز حسن بصرى (21 ـ 110 هـ ق) با استناد به عصمت انبيا، پارهاى از اخبار مربوط به پيامبران را كه در روايات تفسيرى وارد شده بود، نمىپذيرد و در نقض آنها مىكوشد.16
عكرمه (م 107 هـ ق) نيز پارهاى از آيات را با بيان شأن نزول آنها تفسير مىكند و حاصل تفسير او، بيرون از مفاد برخى روايات تفسيرى قرار مىگيرد.17
برخى ويژگىهاى كلى تفسير تابعين را مىتوان در سر عنوانهاى زير خلاصه كرد:
يك. ورود مباحث كلامىبه برداشتهاى قرآنى؛
دو. توجه بيشتر به لغت و ادبيات عرب؛
سه. آغاز و جرح و تعديلهاى تفسيرى كه به ترجيح قولى بر اقوال ديگر مىانجاميد؛
چهار. تقسيم روشهاى تفسيرى بر اساس محل سكونت تابعين و تشكيل مدرسههاى عراق، مدينه و مكه؛
پنج. داخل شدن اسرائيليات و گاه اجتهاد به رأى در تفسير قرآن؛
شش. تأليف متنهاى مستقل در تفسير قرآن، مانند آنچه به مجاهد بن جبر نسبت مىدهند؛18
هفت. گسترش مباحث نوشتارى و گفتارى در تفسير؛
هشت. پيوند بيشتر با علوم بلاغى و كلام و تعامل افزونتر با ديگر علوم دينى.
پس از صحابه و تابعين، على رغم احساس نياز بيشتر به اجتهاد در تفسير، همچنان موءلفان و مفسران به شيوه مأثور، قرآن را مىفهميدند و مىفهماندند، اما به تدريج كه نواقص و نقايص تفسير روايى محض آشكار شد، مفسران جاى بيشترى براى دخالت دادن عقل در فهم آيات الهى باز كردند. عمدهترين و مهمترين دليل اين رويكرد جديد، آفات تفسير روايى بود كه در ذيل به آن مىپردازيم.
تفسير قرآن با نظر به قول نبى(ص) و روايات معصومين(ع) آغاز شد و به همين دليل دورههاى نخست تفسير قرآن، به «مأثور» شهرت دارد. اعتنا به روايات تفسيرى در اين روش، چنان است كه حتى مىتوان تفسير مأثور را شعبهاى از علم حديث شمرد و جايگاه ويژهاى را براى آن در نظر نگرفت. اين شيوه نخستين، با همه بركات و آثارى كه بر فهم قرآن گذاشت، نتوانست به حيات قاهرانه خود ادامه دهد و از اوايل قرن چهارم، پى در پى جاى را براى ديگر روشهاى تفسيرى بازتر كرد.
براى وارسى و بصيرت در ماهيتِ علمى و تاريخى تفسير اجتهادى، بسيار ضرورى است كه پيشتر تفسير مأثور را بررسيم و پارهاى از لوازم ماهوى آن را برشماريم. اين مقدمه، حداقل به دو دليل لازم است: اولاً تفسير اجتهادى به يك معنا در مقابل تفسير مأثور قرار مىگيرد و به اقتضاى قاعده تُعْرَفُ الاشياءُ باضدادها، از پى شناخت روش اثرى، بهتر مىتوان شيوه اجتهادى را بازشناخت.19 ديگر آنكه دليل عمده و اصلى غلبه تفسير اجتهادى در اعصار اخير، كاستىهاى تفسير مأثور است. چنانچه خُلَل و فُرَج اين روش شناسايى شود، نقاط قوت شيوه عقلى در تفسير قرآن خود را آشكارتر مىنمايند. به ديگر سخن تا معلوم نگردد كه تفسير مأثور چگونه ماهيت و نظامى دارد، نمىتوان به برنامه دستگاه تفسير اجتهادى كه جايگزين آن گشت، پى برد. از اين رو آسيبشناسى دستگاه تفسيرى نقلى يا مأثور، ضرورى مىنمايد و براى پاسخ به اين ضرورت علمى، نقطه آغازْ تعريف و شناختِ رسمى آن است.
مكتب تفسيرى روايى، هيچ گونه اجتهادى را در فهم و تفسير آيات بر نمىتابد و جز روايات تفسيرى، منبع ديگرى را شايسته اعتنا و سزاوار اعتماد نمىداند. در تعريف اين شيوه كهن تفسيرى كه به دست تابعين، تبديل به دستگاه نسبتاً نظام مندى شد، گفتهاند:
تفسير مأثور، گونهاى از تفسير قرآن است كه مبتنى بر احاديث (آثار) منقول از پيامبر و مطالب صحابه ـ و بنابر قولى تابعين ـ است و نيز روش تفسيرى در ميان اماميه كه مبتنى بر احاديث تفسيرى پيامبر اكرم و اهل بيت(ع) است. تعريف دقيق تفسير مأثور با معناى واژه اثـر مرتبط است، هر چند عالمان و محدثان در تعريف آن اتفاق نظر ندارند. برخى تاريخ نگارانِ تفسير (ذهبى، التفسير و المفسرون، قاهره 1409 / 1989، ج 1، ص 154) تفسير آيات قرآن را با آيات ديگر، قسمى از تفسير مأثور دانستهاند؛ اما ظاهراً با توجه به معناى لغوى و اصطلاحى اثر20، اين گونه تفسير، قسمى از تفسير اثرى يا مأثور به شمار نمىآيد. 21
در تفسير مأثور، قول و فعل و تقرير پيامبر(ص) حجيت دارد و شيعيان همين حجيت را براى جانشينان معصوم آن حضرت قائلاند؛ يعنى براى امامان دوازده گانه.22 اهل سنت، به دليل اعتقاد به عدالت صحابه، اخبار و سخنان آنان را نيز معتبر مىشمارند و در تفسير قرآن به آنها استناد مىكنند. گرچه همه دانشمندان اهل سنت، عدالت صحابه را محرز نمىدانند، اما فى الجمله استناد جويى به ديدگاههاى صحابه ـ حتى برخى از ايشان استناد به تابعين ـ را نيز مىپذيرند.23
در باب تفسير نقلى / مأثور، نخستين سخن و بحث اين است روايات تفسيرى، تا چه اندازه قابل اعتمادند و برخوردار از حجيت. زيرا در ميان روايات و اخبارى كه به تفسير آيات قرآن پرداختهاند، حديث متواتر بسيار كم شمار است؛ در حجيت خبر واحد نيز چند و چونِ بسيار كردهاند. ماجراى وضع و جعل نيز مزيد بر علت شده و تفسير مأثور را با مشكل ديگرى رو به رو كرده است. مشهور است كه شيخ مفيد و سيد مرتضى ـ رحمهما اللّه ـ حجيت خبر واحد را نپذيرفتهاند و مرحوم علامه طباطبايى و صاحب مجمع البيان نيز تفسير قرآن را بر اساس خبر واحد، در شأن قرآن ندانستهاند. از ميان اخبارى كه در تفسير قرآن وارد شده است، تنها به احاديثى مىتوان نظر داشت كه يا متواترند و يا اگر خبر واحد بهشمارند، بايد محفوف به قرائن باشند كه اين قيد نيز از شمار آنها مىكاهد. رواياتى كه صدور يا دلالت يا جهت آنها يقينى نيست، نمىتوانند در مباحث اعتقادى ايفاى نقش كنند؛ زيرا اعتقاد، مقتضى يقين و جزم است و بر مدار علم مىچرخد. چگونه مىتوان فهم آيات الهى را كه اساس اعتقادات اسلامىاست، به اخبارى مستند كرد كه جز گمان نمىآفرينند و جز ظن ـ هر چند قوىـ پدپد نمىآورند؟
مرحوم علامه طباطبايى در ذيل آيات 83 ـ 77 سوره هود، پس از بررسى اقوال مختلف درباره حجيت اخبار در مسائل اعتقادى و از جمله تفسير قرآن به صراحت مىگويد:
والذى استقر عليه النظر اليوم فى المسألة إن الخبر ان كان متواتراً او محفوفاً بقرينة قطعية فلاريب فى حجيتها، و اما غير ذلك فلاحجية فيه الا الاخبار الواردة فى الاحكام الشرعية الفرعية اذا كان الخبر موثوق الصدور بالظنّ النوعى فانّ لها حجية.
و ذلك ان الحجية الشرعية من الاعتبارات العقلائية فتتبع وجود اثر شرعى فى المورد يقبل الجعل و الاعتبار. و القضايا التاريخية و الامور الاعتقادية لا معنى لجعل الحجية فيها لعدم اثر شرعى و لا معنى لحكم الشارع يكون غير العلم علماً و تعبيد الناس بذلك... .24
خلاصه مفاد سخن مرحوم علامه آن است كه در موضوعات اعتقادى جز به خبر متواتر يا اخبارى كه محفوف به قراين قطعى هستند نمىتوان اعتنا كرد. اما در احكام شرعى فرعى، مىتوان به خبرى كه نسبت به صدور آن اطمينان ـ از نوع ظنّ نوعى ـ داريم، اعتماد كنيم؛ زيرا حجت شرعى از نوع اعتبارات عقلايى است كه اثر شرعى بر آن مترتب مىگردد؛ اما گزارههاى تاريخى و امور اعتقادى را نمىتوان به چنين اخبارى ـ كه نه متواترند و نه محفوف به قرائن ـ معلق كرد. نيز معنايى ندارد كه شارع فرمان داده باشد غير علم را علم بينگاريم يا مجبور به قبول عقيدهاى باشيم كه قطعى بدان قطع نداريم.25
بنابراين جايگاه و اعتبارى كه اخبار آحاد در احكام شرعى فرعى دارند، در مباحث اعتقادى از كف مىدهند؛ زيرا شخص مكلّف، از عمل به احكام گريز و گزيرى ندارد، و اگر نتوانست به وظيفه قطعى خود علم يابد، گزينهاى را بايد برگزيند كه به صوابْ نزديكتر و با اطمينان همسايه است؛ يعنى خبر واحد.
از پيشينيان كسانى بودند كه خبر واحد را در حوزه اعتقادات نيز حجت مىدانستند و مرحوم آيت اللّه خويى نيز گويا همين نظر را مىپسنديدند. ايشان در مقدماتى كه براى تفسير در كتاب البيان مىشمارد، به حجيت خبر واحد، بيشتر از ديگران اعتنا مىكند.26
به هر روى تفسير قرآن بر اساس اخبار واحد، اگر چه ناگزير باشد، قطع و يقينى نمىآورد. تفسير مأثور، در دسترسى به اخبار متواتر و قطعى توفيق چندانى ندارد و براى اعتماد به غير آنها نيز، نياز به مقدمات فراوانى دارد كه گاه به نتيجه نمىرسد.
سخن ديگرى كه در اين باب مىتوان گفت اين است كه تفسير مأثور در عصر رسالت و عصمت، حكم و جايگاهى داشت كه اكنون فاقد آن است؛ زيرا بسيار فرق است بين كسانى كه تفسير آيهاى را در قرآن از زبان پيامبر(ص) يا امامان(ع) مىشنيدند و ما كه نه مخاطبان بلاواسطه آنانيم و نه به صدور آن سخنان از زبان ايشان قطع داريم. بدين رو هر چه از عصر رسالت و عصمت دورتر مىشويم، كمتر مىتوانيم قرآن را به تفسير روايى، محدود كنيم.
گذشته از همه آنچه گفته شد، تفسير قرآن بر مبناى رواياتى كه اكنون در جوامع روايى مدوّن و مضبوط است، با مشكلاتى چند رو به رو است كه نظر به آنها، موجبات بيشترى را براى اعتماد به عقل و اجتهاد در فهم قرآن فراهم مىكند. در جاى خود خواهيم گفت كه تفسير اجتهادى نيز گريزى از نظر به روايات تفسيرى ندارد و يكى از مقوّمهاى بى بديل اين روش تفسيرى نيز استناد جويى به احاديث و اخبار است؛ چنان كه در تفاسيرى كه به اين شيوه نگارش يافتهاند، روايات جايگاه اصلى خود را در تفسير مىيابند و هرگز نمىتوان در فهم آيات الهى، خود را بى نياز از آنچه معصومان در باب تفسير گفتهاند، دانست. همه سخن در اين است كه اعتماد محض به اخبار در فهم قرآن، راه به جايى نمىبرد، چنان كه عقل صرف نيز چندان در تفسير متون مقدس، چالاك و راهگشا نيست.
آنچه در ذيل مىآيد، پارهاى از آفات تفسير روايى محض است؛ تا از اين رهگذر اطمينان بيشترى به عقلِ خودبنياد دينى پديدار گردد:
اكثر روايات تفسيرى، سند صحيح ندارند. بخش عمدهاى از تفاسيرى كه بر پايه روايت تأليف شده است، متعلق به اهل سنت است كه شيعه را اعتماد چندانى به آن نيست؛ بخشى نيز مرسل به شمار مىآيند. تفسير عياشى از شيعه و تفسير الدرّ المنثور از اهل سنت، حاوى رواياتى هستند كه در علم حديث آنها را «مرسل» مىخوانند. 27 جامعترين تفسير روايى اهل سنت، كتاب الدرّ المنثور فى التفسير بالمأثور نام دارد كه نويسنده آن جلال الدين عبدالرحمن بن كمال الدين ابوبكر سيوطى مصرى شافعى (م911 هـ) است. در جامعيت و حجم كتاب وى همين بس كه بدانيم فقط در ذيل سوره حمد سىصد روايت از بيش از هشتاد كتاب گرد آورده است. او خود مىگويد بيش از ده هزار روايت مرفوع و موقوف از تفاسير پيامبر(ص) و صحابه را جمع كردهام. 28 قرآنى كه بر اساس روايات الدرّ المنثور، تفسير و تفهيم شود، كتابى است پر از تناقض و مطالبى كه يا فقط به كار قاريانِ حرفهاى مىآيد و يا مدرسههاى علميه.
ارزشمندترين تفسير روايى شيعه نيز كتاب نورالثقلين، نوشته عبد علىبن جمعه عروسى حويزى شيرازى (م 1112 هـ ) است. كسانى مانند مرحوم علامه طباطبايى(ره) اين مجموعه را بهترين كتاب روايى شيعه در تفسير دانستهاند. اما همين كتاب ارزشمند كه به كار هر مفسرى ـ با هر روشى ـ مىآيد، بسيارى از روايات را بدون سند يا با سند مختصر نقل كرده است. نيز حاوى رواياتى است كه با عصمت انبيا و مقام امامان شيعه(ع) سازگارى ندارد.29
رواياتى كه هيچ گونه نقض و ابرامىدر سند و دلالت آنها نباشد، در همه جوامع روايى ما، بسيار اندك است و كمتر احاديث و اخبارى را مىتوان يافت كه بتوان با اطمينان و اعتماد صد در صد، در ذيل آيات آورد. آنان كه در فهم و تفسير قرآن، به غير از روايات توجه و نظرى ندارند، چارهاى جز اعمال تسامح در سند و دلالت روايات تفسير ندارند و به همين دليل، پيش از اقدام به تفسير محض روايى قرآن، بايد نخست در مبانى خود دست برند.
بىاعتبارى برخى احاديث تفسيرى، مربوط به نسبت آنها با اهل وضع و جعل است. احمد بن حنبل يكى از امامان چهار گانه اهل سنت همه رواياتى را كه در موضوع مغازى و ملاحم (جنگهاى اسطورهاى) است، بى اعتبار مىداند30 و برخى نيز همه رواياتى كه در مدح و ذم مردم شهرهاى مختلف وارد شده است، محصول دسيسه يا ساده لوحى وضّاعان دانستهاند.
اگر به انگيزه هايى كه براى جعل حديث وجود داشته است، توجه كنيم، خواهيم ديد كه ماجراى وضع و جعل، بسيار پرقدرت و شتابان بوده است. از جمله انگيزههاى جعل حديث، تثبيت يك عقيده يا ارتقاى مقام و منزلت يكى از صحابه و يا عكس آن بود.31 «نمونه روشن آن جعل شأن نزول براى آيه 113 سوره توبه است. شمارى از مفسران آوردهاند كه اين آيه درباره ابوطالب و هنگام مرگ وى نازل شده و متضمن شرك او تا پايان عمر است. »32 در حالى كه ابوطالب سه سال قبل از هجرت درگذشته و اين آيه در نهم هجرت نازل شده است. بنابراين چگونه مىشود حادثه درگذشت ابوطالب در حالِ شرك، شأن نزول آيه باشد؟»33
خطر اسرائيليات، بسى بيش از اينها است. تا آنجا كه مىتوان گفت و باور داشت كه كمتر مفسرى از اين خطر، مصون مانده است.34
بسندگى به اخبار و روايات تفسيرى، مفسر را گاه با تناقض و گاه با كمبود منبع مواجه مىكند. آيات و سور بسيارى در قرآن وجود دارند كه در ذيل آنها، هيچ روايتى يا خبرى وارد نشده است. نيز بخش عظيمى از روايات تفسيرى، درباره ثواب قرائت و يا توضيحات حاشيهاى است كه در نهايت كمك چندانى به فهم محتوا و درك پيام آيه نمىكند. مثلاً موءلفِ بزرگوار نور الثقلين مجموعه احاديثى را كه در ارتباط با سوره بقره ـ بزرگترين سوره قرآنى ـ ذكر مىكند، عبارت است از: سه حديث درباره فضيلت سوره؛ شش حديث درباره آيه نخست؛ سه حديث درباره آيه دوم و سوم، و دو حديث در ذيل آيه ششم.35 همين! از اين ميان برخى درباره عدد آيات سوره، برخى درباره يك كلمه و برخى درباره فضيلت قرائت سوره است. اين در حالى است كه سوره بقره، بزرگترين سوره قرآنى است و نور الثقلين جامعترين تفسير روايى شيعه است كه نزديك به 15 هزار حديث را در خود جاى داده است.
نمونه ديگرى را مىتوان در مهمترين كتاب روايى اهل سنت نشان داد. در صحيح بخارى، تأليفِ محمد بن اسماعيل بخارى (م 256 هـ) كه يكى از معتبرترين جوامع روايى اهل سنت است و نزد پيروان اهل سنت36 ثانى و تالى قرآن محسوب مىشود،37 بيش از پانصد روايت تفسيرى وجود ندارد. بسيارى از اين روايات نيز در باب نام سُوَر، وجه تسميه آنها، اشاره به قرائتهاى مختلف و حتى برخى نيز كاملاً بى ارتباط با تفسير و قرآن است؛ مانند روايتى كه گفتن «آمين» را بعد از قرائت فاتحه در نماز توصيه و تشريع مىكند. افزون بر همه اينها، به رغم «صحيح» خواندن اين كتاب، اثبات صحت همين مقدار نيز خالى از دشوارى نيست؛ زيرا برخى از اعضاى سلسله سند، به راحتى قابل تضعيف و خدشهاند و خود دانشمندان اهل سنت نيز قادر به دفاع موءثرى از آنها نيستند.
بدين رو هرگز نمىتوان تفسير نقلى را به فضيلت جامعيت، ستود و همه مشكلات و موانعى را كه بر سر راه فهم قرآن است، به مدد اين شيوه تفسيرى زدود.
علاوه بر نقص، قناعت به مأثورات، مفسر را دچار تناقض نيز مىكند؛ چنان كه مىتوان نمونههاى بسيارى را در قصص انبيا نشان داد كه با عصمت آنان سازگار نيست. آنچه از هر طريقى به روايات ما راه يافته است، از آنجا كه گاه آلوده به اسرائيليات و احاديث برساخته است، گاه شأن يا شئونى از پيامبران را نقض مىكند. اعتماد به اين گونه اخبار، مفسر را تا مرز نقل «افسانه غرانيق» مىكشاند؛ چنان كه طبرى را به چنين تناقضى گرفتار كرده است.
در مجموع مىتوان به اين نتيجه رسيد كه مأثورات و منقولات، تنها يكى از پايههاى تفسير صحيح و مقبول قرآناند؛ زيرا بسندگى به آنچه در مجامع روايى آمده است، مفسر را به راهى خواهد كشاند كه تلائم و تناسبِ چندانى با فهم عميق و گسترده قرآن ندارد. گويا به همين دليل نقايص و نواقص است كه برخى ادعا كردهاند كه «با توجه به تعريف دقيق تفسير مأثور، به نظر مىرسد هيچ يك از تفاسير ياد شده را نمىتوان تفسير مأثور دانست. در تفسير طبرى اگر چه نقل از رسول اللّه و صحابه و تابعين غالب است، محتويات آن نقل محض نيست و اجتهاد و استنباط و نقد و بررسى روايات در آن ديده مىشود. »38
آنچه نيز تاكنون در صفحات پيشين آمد جز اين را هدف نگرفته است كه نقل، نه خود مدّعى است و نه در توان آن است كه سايه بر همه قرآن اندازد و همه آيات را تفسيرى مكفى به دست دهد. كسانى نيز كه قرآن را از حصار نقل بيرون نمىآورند، جز آنكه خود را محدّث ـ نه مفسر ـ خوانند و بخشهاى بسيارى از قرآن را از كار اندازند، راه به جايى نمىبرند. تفسير مأثور قرآن، امكان ندارد و اگر كسى بدين راه و روش رود و اكتفا كند، تفسير را شعبهاى نحيف از علم حديث كرده است.
سخن آخر را در اين باره به قلم مرحوم علامه طباطبايى مىسپاريم كه مزيّن به صراحت عالمانه و اظهار نظر محققانه است:
پس از رحلت پيغمبر اكرم(ص) جمعى از صحابه مانند اُبى بن كعب و عبداللّه بن مسعود و جابر بن عبداللّه و ابوسعيد خدرى و عبداللّه بن زبير و عبداللّه بن عمر و انس و ابوهريره و ابوموسى و از همه معروفتر عبداللّه بن عباس به تفسير اشتغال داشتند. روش ايشان در تفسير اين بود كه گاهى آنچه از پيغمبر اكرم(ص) در معانى آيات قرآنى شنيده بودند، در شكل روايتِ مسند نقل مىكردند (ر. ك: آخر اتقان سيوطى، چاپ قاهره، 1370 هـ). اين احاديث از اول تا آخر قرآن جمعاً دويست و چهل و چند حديث اند كه سند بسيارى از آنها ضعيف است و متن برخى از آنها منكر است و گاهى تفسير آيات را در صورت اظهار نظر ـ بى آنكه به پيغمبر(ص) اسناد دهند ـ القا مىكردند... علاوه بر اينكه مقدار زيادى از اين قسم، رواياتى است كه در اسباب نزول آيات و قصص تاريخى آنها وارد شده و همچنين در ميان اين رواياتِ صحابى، بسيارى از سخنان علماى يهود كه مسلمان شده بودند، مانند كعب الاحبار و غيره، بدون اسناد يافت مىشود39... . [تابعين] تفسير آيات را گاهى در شكل روايت از پيغمبر اكرم(ص) يا صحابه نقل مىكردند و گاهى معناى آيه را بى آنكه به كسى اسناد دهند، در صورت [=قالب] اظهار نظر، ايراد مىكردند، و متأخرين مفسرين با اين اقوال نيز معامله روايات نبوى نموده [!] آنها را روايات موقوفه (يعنى مروئ عنه در آنها ذكر نشده) مىشمارند و قدماى مفسرين به اين دو طبقه [= صحابه و تابعين] اطلاق مىشود40... كسى كه با دقت در روايات مُعنعن تفسير (رواياتى كه سند آنها ذكر شده) تدبر نمايد، ترديد نخواهد كرد كه دسّ و وضع در ميان آنها نيز فراوان است... .
پيش از اين در اين باره سخن گفتيم كه تفسير قرآن با تبيينهاى نبوى آغاز شد و تا چند قرآن كمابيش بدان بسنده كردند. در سه سده نخست، روشى در تفسير قرآن شكل گرفت و گسترش يافت كه به تفسير نقلى يا مأثور نامبردار است. از اوايل قرن چهارم، اين شيوه، اندك اندك جاى خود را به روش ديگرى داد كه تاكنون نيز رواج و غلبه دارد. بررسى زمينههاى تاريخى و ذهنى اين جابهجايى بسيار مهم است؛ تا از اين رهگذر به شناخت موزونتر و استوارترى از شيوه تفسير اجتهادى راه يابيم.
در اينجا به پنج عامل عمده در گسترش و غلبه تفسير عقلى اشاره مىكنيم و سپس در پايان خدمات متقابل عقل و نقل را در فهم قرآن برمىرسيم. بدين رو آنچه پس از اين مىآيد، عوامل پيدا و پنهانى است كه موجب جايگزينى تفسير اجتهادى شد كه البته اين عدد (پنج) نه به حصر عقلى است و نه به استقراى تام.
نخستين و مهمترين عامل براى گرايش به تفسير اجتهادى / عقلى، دعوتهاى خود قرآن است كه همگان را به انديشيدن و خرد ورزى در آياتش فرا خوانده است. حداقل دو آيه صريح در قرآن وجود دارد كه با الفاظ مشترك در صدر و نتايج مختلف در ذيل، قاريان را به تدبر در خود دعوت مىكند. نيز نينديشيدن در قرآن را برابر با قفل شدن دلها مىداند. آن دو آيه بدين قرار است:
ـ اَفَلا يَتَدبَّروُنَ القرآنَ اَمْ عَلى قُلوبٍ أقْفالُها؛41
پس آيا قرآن را نمىانديشند، يا آنكه بر دلها، قفل هايشان افتاده است.
ـ اَفَلا يَتَدبَّروُنَ القرآنَ وَ لَو كانَ مِنْ عِندِ غيراللّه لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتلافاً كثيراً؛42
پس آيا قرآن را نمىانديشند؟ اگر از جانب غير خدا بود، در آن اختلافهاى بسيارى مىيافتند.
غير از اين، آياتى نيز در قرآن هست كه اصل انديشيدن را توصيه و سفارش بسيار مىكند.43 كمتر كتابى را مىتوان يافت كه به اين صراحت و شجاعت از همه عالميان بخواهد در او بينديشند و هر گونه موشكافى را فرو نگذارند.
علاوه بر اين توصيههاى اكيد، قرآن خود اهل استدلال است و گاه عملاً نيز عقل ورزى را به خوانندگان و مخاطبان خود مىآموزد؛ مانند آياتى كه عليه شرك استدلال مىكنند.44 نيز در قرآن، آيات فراوانى وجود دارد كه جز به مدد عقل، نمىتوان به تفسير سالم و صحيح آنها رسيد؛ مانند آنجا كه براى خدا «دست» و «صورت» قائل مىشود45 و از نشستن بر عرش / تخت، سخن مىگويد46 و ديدار او را ممكن مىنماياند47 و... چنان كه مفسر، در فهم قرآن نخواهد به عقل و اجتهاد خويش نيز نظر داشته باشد، با مشكلات بسيارى مواجه مىشود كه غير از نمونههاى بالا، اين را نيز مىتوان افزود كه هرگز توفيقى در جمع برخى آيات نمىيابد.48
قرآن از يك سو سخن از فقدان اختلاف در خود مىگويد و نيز كسانى را كه برخى آيات را ايمان مىآورند (افتوءمنون ببعض الكتاب)49 و برخى ديگر را كفر مىورزند (وتكفرون ببعض) سخت سرزنش مىكند. چگونه ممكن است چنين ناسازگارىهاى ظاهرى را بدون تأمل و تدبر در مجموعه آيات حل و فصل كرد. نيز حضرت على(ع) كتاباللّه را چنان يكدست و همسان مىشمارد كه همه اجزاى آن بر يكديگر شهادت مىدهند:
كتاب اللّه ينطق بعضه على بعض و يشهد بعضه على بعض؛50
كتاب خدا، جزئى از آن بر جزئى ديگر ناطق است و شهادت مىدهد برخى از آن بر برخى ديگر.
اين گونه سازگارىهاى نظام وار، جز به مدد انديشه و تدبر در جامعيت وكليت قرآن، مكشوف نمىگردد.
از همه مهمتر همان دو آيه نخست است كه به صراحت و شجاعت، انديشيدن و تدبر كردن در خود را به جدّ توصيه مىكند، و حتى تن زدن از اين واجب را، مساوى با دو منكر مىداند:
1. فرو بستگى دل (محمد، آيه 24)؛
2. عدم درك اعجاز قرآن و يكنواختى شگفت آن (نساء، آيه 82).
مرحوم علامه طباطبايى، پس از نقل دو آيه پيش گفته، مىافزايند:
دلالت آيهها بر اينكه قرآن، تدبر را ـ كه خاصيّت تفهم را دارد ـ مىپذيرد و همچنين تدبر، اختلافات آيات را كه در نظر سطحى و ابتدايى پيش مىآيد، حل مىكند. روشن است و بديهى است كه اگر آيات در معانى خودشان ظهورى نداشتند، تأمل و تدبر در آنها و همچنين حل اختلافهاى صورى آنها به واسطه تأمل و تدبر معنا نداشت.51
آرى؛ قرآن نه تنها انديشيدن و تدبر را در خود، از ما مىخواهد، بلكه آنان را كه چنين نكنند، دلمرده و بى بهره از درك اعجاز خود مىداند.52
مفسران نخستين، يعنى پيامبر(ص) امامان(ع) و برخى صحابه، همان گونه كه دانش زبانى و ادبى عرب را در فهم قرآن دخالت مىدادند، از عقل نيز در تفسير استفاده مىكردند. بدين رو نبايد ريشه اين نوع تفسير و فهم قرآن را در عصر تابعين ديد53، بلكه بسى پيشتر از آن، تفسير اجتهادى قرآن آغاز شده بود؛ يعنى از زمان نزول نخستين آيات:
محمد حسين ذهبى، نويسنده التفسير و المفسرون54 تفسير را در اعصار نخست به سه مدرسه مكى، مدنى و عراقى تقسيم مىكند و مىافزايد كه در همان دوران مدرسه و مكتب عراق، رويكردى اجتهاد گونه به قرآن داشتند. اما حق آن است كه اساس و ريشه چنين روشى را در همان نخستين تفسيرهايى دانست كه از زبان پيامبر(ص) صادر شده است و در نظام تفسيرى ائمه و پارهاى از اصحاب ايشان نيز مىتوان ردّ پاى عقل گرايى را در تفسير ديد. آرى، در نخستين مكتوبات قرآنى و تفسيرى، غلبه از آنِ تفسير نقلى است؛ يعنى اولين كتابها و رساله هايى كه در باب قرآن تحرير شد، همگى متأسى به روش تفسير مأثورند. اما اندك اندك تغييرات خُرد و كلانى در نگاه و روش مفسران پديدار شد كه يك دليل عمده در رويكرد جديد، نمونههاى تفسير اجتهادى در بيانات نبوى است. تأكيدات و ستايش هايى كه از عقل بر زبان پيامبر(ص) و جانشينان ايشان جارى شد، مزيد بر علّت گشت و راه را به روى عقل گرايانِ اجتهادگر در تفسير قرآن، باز نمود. در ميان متون روايى ما احاديث بسيارى است كه عقل را مدح مىگويند و فراوانى آنها، نويسنده را از آوردن نمونه معذور مىدارد. اين نوع مدايح و سفارشها، هم در احاديث نبوى به چشم مىآيد و هم در اخبار و روايات امامان شيعه(ع)؛ چنان كه از امام كاظم(ع) نقل است كه فرمودهاند:
إنَّ اللّه عَلَى النّاسِ حجتَيْن حُجّة ظاهره و حُجة باطنه فاما الظاهره فالرسل و الانبياء و الائمه و اما الباطنه فالعقول. 55
از مجموع روايات و سخنانى كه در شأن قرآن از پيامبر(ص) و جانشينان معصومش نقل شده است، چنين برمىآيد كه آنان حمل قرآن را بر بهترين وجهى كه عقل مىپذيرد، تأييد كردهاند. صاحب البرهان، به نقل از جوامع روايى پيش از خود، اين حديث را از پيامبر(ص) نقل مىكند كه بسيار گويا است:
القرآنُ ذُو وجوهٍ مُحتملةٍ فاحْمِلُوه عَلى اَحْسَنِ الوجوه؛ 56
قرآن وجههاى فراوانى را برمىتابد؛ آن را بر بهترين وجه و احتمال، حمل كنيد.
انتخاب بهترين وجه و احتمال بر عهده كيست؟ سخن پيامبر گرامى(ص) اين نيست كه وجهى را بپذيريد كه شنيدهايد؛ مىفرمايند: بهترين وجه را پذيرا باشيد. انتخاب «بهترين / احسن الوجوه» جز در حيطه وظايف و توانايىهاى عقل و اجتهاد مبتنى بر مقدمات لازم نيست.
در فصل «موءلّفههاى تفسير اجتهادى» نمونه هايى از تفسير اجتهادى را در كلام معصومين(ع) بازگويى كردهايم. در اينجا به ذكر چند نكته بسنده مىكنيم:
نخست اينكه آنچه اكنون ما تحت عنوان «تفسير مأثور» در اختيار داريم، نسبت به صاحبانِ اصلى خودْ اجتهاد است و نسبت به ما مأثور. يعنى روايات تفسيرى اگر نسبت به ما حكم مأثور را مىيابد، اما نسبت به گويندگان خود چنين وضع و حالى ندارد. بدين رو مىتوان بسيارى از آنچه را كه ما مأثور مىناميم، مثالهايى دانست از روش تفسير اجتهادى قرآن در عصر رسالت و عصمت.57 آرى؛ اجتهاد نيز خود معانى متعددى را بر مىتابد كه به حتم نوعِ مربوط به معصومان، با آنچه از عقل و انديشه ما مىتراود، تفاوت دارد. اما در اينكه بسيارى از اظهار نظرهاى پيامبر(ص) و معصومان(ع) درباره تفسير قرآن از رهيافتهاى عقلانى ـ وحيانى ايشان است، نمىتوان ترديد كرد. آنان سخنگويان وحى بودند و در تفسير همين وحى، عقل خويش را نيز عاطل مىگذاشتند؛ بلكه وحى را از منظر وحى و با ابزار عقلِ معصومانه خود براى ديگران تبيين مىكردند.
نكته ديگر آنكه اگر اجتهاد را معجونى از عقل و نقل بدانيم، و لغتشناسى، شأن نزول و مفهومگسترى را نيز از پايههاى آن بشماريم، هرگز دون از شأن معصومان نخواهد بود. چنين اجتهادى در مقابل نص قرار نمىگيرد؛ بلكه اگر از جانب ساحتِ مقدس معصومان(ع) باشد، خود عين نص است.
به هر روى در اينجا بر آن بوديم كه باز گوييم، نخستين نمونههاى تفسير اجتهادى را بايد در نخستين تفسيرهايى جست كه در عصر رسالت و عصمت صادر شدهاند؛ زيرا فهم قرآن بدون عمليات عقلى ممكن نيست، و اگر اعتدال را نيز از مقوّمهاى عقل ورزى بشماريم، به حتم عقل و وحى را بايد مكمل يكديگر ببينيم و همچنان كه عقل از هدايت وحى، بى نياز نيست، وحى نيز بدون ابزارهاى عقلى و اجتهادى، بر مسند فهم و درك آدميان نمىنشيند و در شمارى از اخبار و روايات مأثور، محبوس مىماند. بهحتم چنين حبس و حصرى، سزاى چنان سيمرغ بلندآشيانهاى نيست.
دعوى نگارنده آن است كه از تعريف و ماهيت تفسير، چنين برمىآيد كه نياز به اجتهاد عقلى دارد. با نظر به آنچه در لغت و تعريف فنّى ـ اصطلاحى تفسير آمده است، مىتوان نتيجه گرفت كه بدون امعان نظرهاى اجتهادى و فعاليتهاى ذهنى نمىتوان فرايند تفسير را حاصل كرد. بدين رو تعريف و ماهيت تفسير، تلائم چندانى با آنچه اكنون به تفسير نقلى و مأثور مشهور است، ندارد. تفسير مأثور، اگر چه خالى از اجتهاد نيست، اما اگر بخواهد خود را بالكل از عقل ورزى و نظريهپردازى معزول كند، از منطقه تفسير فاصله گرفته و وارد علم الحديث يا تدوين متون روايى شده است.
ابن عاشور و صاحب التمهيد هر دو ذيل واژه تفسير، تعريفى ارائه دادهاند كه در آن سعى و اجتهاد ضميمه شده است. بدين ترتيب تفسير در لغت، يعنى آشكار نمودن مطالب معنوى و معقول، همراه سعى و اجتهاد است.58 حتى اگر اين قيد را هم كسى نيفزوده بود، همچنان مىتوانستيم فصلِ «تعقل» را در تعريف تفسير بگنجانيم؛ زيرا اگر غير از اين بود، تفسير تعريفى جز نقل احاديث و اخبار و بحث درباره سند آنها، نداشت.
تعريف اصطلاحى تفسير نيز به همين نقطه ختم مىشود؛ زيرا معروفترين تعريفى كه براى تفسير شده است، همان عبارت كوتاهى است كه در لسان العرب آمده است:
الفسرُ: كشفُ المُغَطَّى و التفسير كشف المراد عنِ اللفظ المُشكل. 59
تفسير كلام يا نوشتار هنگامى ضرورت پيدا مىكند كه در دلالت آن بر مراد گوينده يا نويسنده، مانع و حجابى وجود داشته باشد. پس اگر كلامى در معنايى صراحت يا ظهور داشت، بيان آن ظهور، تفسير ناميده نمىشود؛ زيرا حجابى در سخن صريح و ظاهر وجود ندارد. اما اگر ظهور ابتدايى سخن يا نوشتهاى، به جهاتى حجت نبود، مخاطب براى رسيدن به مراد گوينده يا نويسنده، لازم است كليه مواضع و هر جايى را كه احتمال وجود قراين حالى و مقامى مخاطب ظهور ابتدايى مىدهد، مورد بحث و فحص دقيق قرار داده، پس از جست و جو، تأمل، تعقل و جمع بندى، آنچه برايش ظاهر يا قطعى شود، تفسير خواهد بود. 60
مىدانيم كه تفسير، مصدر باب تفعيل است و مصدر اين باب اغلب براى افاده تكثير و مبالغه مىآيد. تكثير در تفسير، البته معناى مجازى و اعتبارى مىيابد؛ اما وقتى از اين باب استفاده مىشود، معمولاً بايد در ضلعى از اضلاع معنا، قائل به افزايش شد. بدين رو است كه برخى آن را «به كار بردن فكر در تحصيل معانى دقيق» دانستهاند.61
در مجموع مىتوان تفسير را تلاشى دانست كه مفسر براى استنباط معنا و مراد از الفاظ قرآن به كار مىبندد. از اين رو برخى گفتهاند كه ميدان علم تفسير، جايى است كه اجمال يا ابهامى در كلام باشد و مفسر با سعى و اجتهاد، اجمال يا پيچيدگى را از آن بزدايد.62
بىآنكه بخواهيم تفسير عقلى / اجتهادى را از هر گونه خطا و خطر مصون شماريم، اما در قياس با ديگر روشها، كاستىها و نارسايىهاى تفسير اجتهادى كمتر است. تفسير عقل مدارانه قرآن كه بى نياز از نقل و مأثورات صحيح نيست، هماره در معرض آفت و خبط و خطا است. بزرگترين خطرى كه اجتهادات و استظهارات تفسيرى را تهديد مىكند، غلتيدن به ورطه «تفسير به رأى» است. تفسير عقلى ـ اجتهادى، نيز مانند ديگر روشها، سخت نيازمند آسيبشناسى و تصفيه است. با اين همه، به نظر مىرسد كه مفسران و قرآنمداران، چارهاى جز قدم گذاشتن در اين راه پر افت و خيز ندارند؛ زيرا اگر از اين شيوه تاريخى دست كشند و همه انواع آن را كه يكى تفسير قرآن به قرآن است، كنار زنند، راهى جز وداع با تفسير ندارند. اين گونه نيست كه بتوان با تضعيف اين روش، نوبت به روشهاى ديگر مىرسد؛ بلكه حذف روش اجتهادى از ميدان تفسير، به حذف تفسير و همه گونه فعاليتهاى انسانى در عرصه قرآنشناسى مىانجامد.
چنان كه پيش از اين نيز گفتيم، همه روشها ـ از جمله روش عقلى / اجتهادى ـ در فهم قرآن، خالى از قوّت و ضعف نيستند. هر شيوهاى را كه در تفسير آيات الهى به كار گيريم، عمق و بلنداى قرآن را تكافو نمىكند. عقل و نقل، حتى اگر در كنار هم نشينند و دست در دست يكديگر گذارند، همچنان در برابر قرآن كه وحى خالص است، كوچك و كوتاهند. با اين همه، نبايد از برگرفتن متناسبترين روش، غفلت كرد. شيوههاى تفسيرى را بايد، با همه ضعف و قوتهاى آنها ديد و در مجموع، متناسبترين آنها را برگزيد. آنچه اكنون در تفسير قرآن، رايج و داير شده است، نتيجه بازبينىهاى مكرر و دقيق صدها قرآن شناس بزرگ در طول تاريخ تفسير است. در بررسى عوامل و زمينههاى پيشرفت تفسير اجتهادى، به اين نكته وقوف مىيابيم كه بى شك يكى از عوامل ظهور و غلبه روش عقلى در تفسير وحى، نارسايى شيوه مأثور و ديگر روشهاى تفسيرى است. در واقع آنچه روش اجتهادى را ظاهر و غالب كرد، ضعفها و كاستىهايى بود كه در نهاد تفسير نقلى محض وجود داشت.
تنها رقيبى كه مىتوان براى تفسير عقلى شمرد، نقل است كه آن نيز دوره تاريخى خود را پشت سر گذاشته است و اكنون يكى از منابع و سرچشمههاى تفسير اجتهادى است؛ نه بيشتر. ديگر روشها، مانند روش ادبى يا عرفانى... نيز هرگز قادر به ترسيم چهره كامل و كار امدى از وحى نيستند. اين نوع گرايشها ـ نه روشها ـ به گمان بسيارى از اهل فن، در شمار فوايد تفسير قرار مىگيرند و به دليل يك جانبهگرايى افراطى، از عهده آنچه ما تفسير قرآن مىناميم، برنمىآيند. تفسير ادبى قرآن يا تفسير علمى يا عرفانى، به واقع انحراف هايى در جهان قرآنشناسىاند؛ مگر آنكه آنها را تحقيقات ادبى يا علمى يا عرفانى بناميم و انتظار خود را از اين گونه كاوشهاى علمى، تنزل دهيم.63
تفسير مأثور و نقلى، حتى اگر حاوى مستندترين احاديث و عارى از هر گونه تناقض و تهانت باشد، همچنان با مشكل نقص رو به رو است؛ يعنى فقدان جامعيت. روشى كه نتواند همه قرآن را پوشش دهد، به محروميت مسلمانان از بخشهايى از قرآن مىانجامد. اين كاستى بزرگ، به اضافه آفات ديگرى كه پيش از اين برشمرديم، مفسران را بهتدريج به سمت اعتماد و اعتناى بيشتر به عقلِ دينى كشاند و اندك اندك اجتهاد را كه بر نقل نيز اشتمال دارد، بر صدر روشهاى تفسير نشاند. بدين رو مىتوان گفت، يكى از علل پيروزى روش اجتهادى در تفسير قرآن، شكست ديگر روشها در ارائه تفسيرى جامع و عارى از تناقض از قرآن بود.
تفسير اجتهادى، مىكوشد از همه ابزارهاى فهم متون مقدس، استفاده كند، كه يكى از آنها نيز نقل است. بدين رو قابليت و توانايى بيشترى از خود بروز مىدهد. اجتهادات و استظهارات تفسيرى، خود را به منابع خاصى محدود نمىكنند و همه منابع را به كار مىگيرند. در تفسيرى كه به مدد اجتهاد معقول و معتدل صورت مىگيرد، هريك از منابع فهم قرآن، جايگاه خود را مىيابند و به همين دليل در تضاعد و همكارى با يكديگر، محصول پختهترى را ارائه مىدهند. منابع تفسير بنا بر آنچه تفسيرپژوهان گفتهاند، عبارت است از:
يك. مجموعه آيات الهى. بدين ترتيب روح تفسير اجتهادى همان تفسير قرآن به قرآن است.64
دو. احاديث پيامبر و اهل بيت، اقول صحابه و تابعين.65
سه. منابع لغوى، اعم از توضيحاتى كه در روايات درباره برخى كلمات قرآن آمده است و آثار نظم و نثر بر جاى مانده از دوران جاهلى.66
چهار. عقل و دانش بشرى.
ركن چهارم تفسير اجتهادى، يعنى عقل و دانش بشرى، نقش مهمى در هماهنگ كردن ديگر منابع دارد. در واقع آنچه روشها و گرايشهاى تفسيرى را از هم جدا مىكند و به آنها هويتهاى مستقل مىبخشد، مديريتِ منابع است؛ يعنى نحوه و ميزان و طريقه استفاده از منابع مقبول. در تفسير اجتهادى، اين وظيفه بر عهده عقل و عرفِ مخاطب گذاشته شده است. اما ديگر روشها، فاقد چنين مديريت و هماهنگ كنندهاى هستند.
با توجه به منابع تفسير ويژگىهاى تفسير صواب و مقبول مىتوان دريافت كه ديگر روشهاى تفسيرى، براى همه ادوار مخاطبان قرآن، كارايى ندارند؛ زيرا تفسير به سامان و بههنجار و مقبول قرآن بايد چندين ويژگى را دارا باشد كه جز در پارادايم اجتهاد نمىگنجند. قرآن را بايد به گونهاى فهميد و تفسير كرد كه:
1. با عقل آدمى سازگارى و تلائم داشته باشد و حداقل هزينه مخالفت با عقل و عرف را متحمل نشود.
2. ناظر به نيازهاى اساسى انسان بوده، توان پاسخگويى به آنها را داشته باشد.
3. از چارچوبهاى قواعد عرفى ـ عقلايى حاكم بر زبانِ گفتوگو (محاوره) بيرون نزند.
4. در درون خود، دچار اضطراب و ناهماهنگى نباشد و همان طور كه قرآن خود گفته است، به اختلاف درونى نينجامد67؛ چنان كه حضرت على(ع) نيز در نهج البلاغه، آيات را شاهدانِ يكديگر و همسو و همسان خوانده است.68
5. با روح كلى شريعت سازگار باشد.
به دعوى اين نوشتار، تنها تفسير اجتهادى است كه مىتواند به همه اين لوازم، ملتزم باشد و اين توان و مايه را دارد كه از همه منابع تفسيرى (قرآن، حديث، لغت، عرف، عقل... ) سود برد. جامعيت و كمال دين خاتم را تنها در آينه تفسير اجتهادى مىتوان به تماشا نشست؛ زيرا ديگر روشها، هر يك گوشهاى از اين جمال را مىنمايانند و گزارشگران ماهرى از كمال قرآن نيستند.
در همين جا بايد افزود كه تفسير اجتهادى با چند گونه مخالفت جدى رو به رو است كه منكر قابليت آناند. از جمله اتهام «تفسير به رأى» و رواياتى همچون:
انما يعرفُ القرآن من حُوطِبَ به؛
همانا قرآن را فقط مخاطب آن (پيامبر) در مىيابد.
بنابراين مدعيان ترجيح تفسير اجتهادى و قائلان به قابليت بيشتر اين شيوه، بايد حداقل به دو نوع نقد پاسخ دهند. نخست اينكه آيا اين گونه فهم و تفسير قرآن، چه اندازه از آفت مهلك و خطرناك «تفسير به رأى» مصونيت دارد و ديگر اينكه چگونه با رواياتى كه فهم قرآن را ويژه معصومان مىداند، توانِ مقابله يا سازگارى دارد.
درباره خطر آلودگى تفسير اجتهادى، به «تفسير به رأى» جز آنچه مرحوم امينالاسلام طبرسى در مقدمه مجمع البيان گفته است، سخنى نمىتوان گفت. وى پس از نقل رواياتى كه تفسير قرآن را از غير طريق اثر و حديث و خبر ممنوع مىخوانند و هر گونه تفسيرى كه بر اساسِ نقل نباشد، تفسير به رأى مىنامند، به اختصار توضيح مىدهد كه مراد از «رأى» در اين گونه روايات، «هوا» است. بنابراين تفسير به رأى، يعنى تفسير قرآن بر اساس هوا و هوسهاى شخصى.69 به عقيده او، كسى كه قرآن را بر اعتقاد خود حمل كند و توجهى به شواهد لفظى و ظاهرى نداشته باشد، به خطا رفته است؛ نه اينكه هر گونه اجتهاد و دخالت دادن عقل در فهم قرآن، ممنوع باشد.70 علامه طباطبايى نيز «رأى» را به معناى بى نيازى از مراجعه به منابع ديگر، مذموم مىداند71؛ چنان كه اگر در فهم كلام انسانها نيز تنها به رأى خود بسنده كنيم و به قرائن و شواهد متصل و منفصل توجه نداشته باشيم، راه به جايى نبردهايم.72 به هر روى «تفسير به رأى» مذموم است، زيرا در اين نوع تفسير، آراى شخصى و هواى مفسر اساس فهم قرآن قرار گرفته است.73 به قول مولوى:
معنى قرآن ز قرآن پرس و بس
و ز كسى كاتش زدهاند اندر هوس74
همو در جايى ديگر مىگويد:
قول حق را هم ز حق تفسير جو
همين مگو ژاژ از گمان اى سخترو
آن گِره كو زد همو بگشايدش
مُهره كو انداخت، او بِرْبايدش
گرچه آسانت نمود آنسان سَخُن
كى بود آسان، رموز مِنْ لَدُنْ75
مشكل ديگرى كه تفسير اجتهادى با آن رو به رو است، رواياتى است كه فهم قرآن را به درك و بيان معصومان منحصر مىكند كه مشهورترين آنها، روايتى است كه فيض كاشانى در وافى نقل مىكند: إنّما يعرفُ القرآنَ مَنْ خُوطِبَ به. غير از مشكلات و تأويلپذيرى دلالت اين روايت مشهور، مهمترين نكتهاى كه مىتوان درباره آن گفت، انحصار نقل آن در وافى و منابع غير قابل استناد است. گويا مشهورترين منبعى كه مىتوان اين روايت را در آن يافت، همان مجموعه وافى است كه علاوه بر اين حديث، حاوى روايات ديگرى نيز هست كه سند صحيحى نمىتوان براى آنها پيدا كرد. حتى اگر ضعف سندى اين گونه روايات را نيز چشم پوشيم، حديث مذكور، معانى ديگرى را نيز برمىتابد كه مانع تفسير اجتهادى نيستند: از جمله اينكه مفاد روايت، انحصار فهم كامل قرآن در معصومان باشد. اين سخن، دست كم در ميان شيعيان، منكرى ندارد و طرفداران تفسير اجتهادى نيز مىپذيرند كه فهم كامل، دقيق، جامع و درك همه رموز و اسرار قرآن، در انحصارِ صاحبان عصمت و رسالت است، و جز ايشان را راهى به سويداى قرآن نيست.
بدين رو چنين رواياتى، مانع اعتماد مسلمانان به دخالت دادن عقل و درك خود براى فهم بهتر قرآن نيست.
نيك مىدانيم كه قرآن، كتابى است جهانى، كامل، هميشگى و مستقل. اختصاص به امتى يا نژاد و نسل خاصى ندارد76؛ مشتمل است بر كاملترين وجه و آن را نيز به كاملترين شكل بيان كرده است77؛ اعتبار آن به زمان و دوره ويژهاى گره نخورده و چنان اصول و قوانينى را پى ريخته است كه شايستهترين مصداق براى «حقيقتِ ثابت» است.78 چنين كتابى با چنان دعوىهاى به حق و روشنى، نمىتواند تفسير خود را وامدار مقدارى عباراتِ توضيحى در عصرى خاص باشد. قرآن، تنها به مدد عقلِ اجتهادى و اجتهاد عقلى مىتواند پاسخگوى نياز همه انسانها در همه اعصار باشد.
جهان بشرى، هماره رو به تغيير و تحول دارد و فهم انسان، همواره در معرض دگرگونى و توسعه است. چگونه مىتوان براى موجودى با چنين ويژگىهايى، برنامهاى ريخت و به موقعِ اجرا گذاشت كه عقل را بدان راه نيست و فهم آن موقوف همان توضيحات و تبيينهايى است كه از طرق ظنّى در كتابها مضبوط است!؟
اميرموءمنان درباره قرآن و نياز آن به تفسيرهاى عصرى مىفرمايد:
هذا القرآن هو خطّء مستورء بين الدفّتين لاينطق بلسانٍ و لابد له من ترجمان و انما ينطق عنه الرجال؛79
اين قرآن، سخنى است كه در ميان دو جلد پنهان است. به زبان سخن نمىگويد؛ بلكه او را ترجمانى مىبايد و همانا انسان هايى خاص سخنگوى آن اند.
اين انسانهاى خاص، همان كسانى هستند كه حداقل دو ويژگى دارند: اولاً مبانى فهم و تفسير قرآن را مىدانند و ثانياً همپا با تحولات و نيازهاى روز بشرى، به سراغ قرآن مىروند و مىكوشند پاسخ به پرسشهاى نظرى و عملى جوامع انسانى را از ميان آيات بيرون كشند؛ زيرا به گفته امام صادق(ع):
لم يجعله لزمانٍ دونَ زمانٍ جديد؛80
قرآن براى زمانى خاص نازل نشده است؛ بلكه براى هر زمانى، نو است.
قرآنى را كه در شأن او گفتهاند: يجرى مجرى الشمس و القمر81 (= جارى است هر جا كه ماه و خورشيد مىتابد) چگونه مىتوان همپاى تحولات و نيازهاى عصرى كرد؟ آيا جز به مدد اجتهادِ عصرى و تطبيق آن با روزآمدهاى زندگى؟ اين تطبيق و تفسير، تنها از كسانى ساخته است كه به قرآن به ديده عقل و دانش مىنگرند و فهم خود را از آن، به منبعِ خاصى محدود نمىكنند. «با نگاه بيرونى به اين ميراث جاويدان، اين نكته نمايان است كه تفاسير قرآن همواره مناسب با شرايط بيرونى و به موازات تحولات علوم و تكامل بشرى در طى قرون، منظور و دگرگون شده و فهم آنها نيز تحول و تكامل يافتهاند و از اين رو مفسرين به نكاتى متفاوت از پيشينيان خود اشاره نموده و مطالب جديدترى را ارائه دادهاند يا آنها را تصحيح كردهاند. »82
شگفتى و اعجاز قرآن نيز در همين است كه طراوت و تازگى خود را براى هميشه و الىالابد حفظ مىكند. همچنان كه هيچ مسلمانى، هرگز از خواندن سوره فاتحه و يا هر سوره ديگر قرآن ملول نمىشود و اگر همه عمر خود را به خواندن و تلاوت قرآن صرف كند، گرد ملالت و كسالت بر دامان روح او نمىنشيند، معانى و مفاهيم اين كتاب گرامى نيز هماره تازه و نشاطانگيزند. اما چشمى كه بتواند پردههاى كهنه و كهن را از سيماى دلرباى آيات كنار زند، بهتر مىتواند اين تازگى و جوانى و طراوت را ببيند و دريابد. اگر غير از آن بود، قرآن كتابى بود كه جز به كار قرائت و اندوختن ثواب نمىآمد. حال آنكه آدميان بيش از ثواب، به صواب محتاج اند و ثواب اگر در قرائتِ نيكو است، صواب در فهم تازه و مطابق با نيازهاى روز است.
آرى، سخت بايد از تفسيرهاى افراطى و تحميلى پرهيخت. توجه افراطى به نيازهاى روزمره، برخى را به وادى تأويلهاى خنك و ناجوانمردانه انداخته است و اين سخنِ زيباى مولانا را به يادها مىآورد كه مىگفت:
كردهاى تأويل حرف بكر را
خويش را تأويل كن، نى ذكر را
به هوا تأويلِ قرآن مىكنى
پست و كژ شد از تو معنى سنى83
هيچ بى تأويل اين را در پذير
تا درآيد در گلو چون شهد و شير
ز آنكه تأويل است وادادِ عطا
چون كه بيند او حقيقت را خطا84
در دلش تأويل چون ترجيح يافت
طبع در حيرت سوى گندم شتافت85
* دانش آموخته حوزه علميه، محقق و نويسنده.
1. نحل، آيه 44؛ نيز ر. ك: بقره، آيه 151؛ آل عمران، آيه 164 و جمعه، آيه 2.
2. ر. ك: نجم، آيه 3.
3. ر. ك: حاقه، آيه 44.
4. ر. ك: گروه نويسندگان، دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 250.
5. ر. ك: الاتقان، ج 4، ص 196و 197 و طبرى، جامع البيان، ج 1، ص 29.
6. ر. ك: علامه طباطبايى، قرآن در اسلام، چاپ 1350 ش، ص 54.
7. ر. ك: مجلسى، مرآة العقول، ج 1، ص 211.
8. اصول كافى، ج 1، ص 114، ح 1.
9. على اكبر بابايى، مكاتب تفسيرى، ج 1 (مفسران نخستين، مكتب روايى، تفاسير روايى محض)، ص47 و 48.
10. ر. ك: سير اعلام النبلا، ج 3، ص 467.